پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
مامان پريسامامان پريسا، تا این لحظه: 35 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
بابا رسولبابا رسول، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

پارسا دردونه ی مامان و بابایی

اين چن وقت...

سلام گل پسر مامانى اين چن وقته اتفاقاى قشنگى اوفتاده  يكيش كه خبر برگشتمون پيش آقاى اسدى بود كه تو پست قبلى گفته بودم ديروز رفتيم پيش خانوم شوقى(مربى آموزشى دو سال پيشت) خدا رو شكر از وضعيتت خيلى راضى بود و گفت كه واقعا تغيير كردى خيلى خوشحالم از اين بابت خبر بعدى اينكه شما يه چن هفته اى ميشه كه ميرى مهد كودك راستش دو سال پيش هم يه بار گذاشتمت مهد ،ولى به خاطر كلاساى زيادت وقت نكرديم ادامه بديم  ولى دوباره به خاطر اينكه خيلى حوصله ات سر ميره يه روز در ميون ميرى البته به مربى هاى مهدت گفتم كه فقط باهات بازى كنن نميخوام كه اونجا هم تحت آموزش باشى تا از ياد گرفت...
17 آذر 1393

دوباره برگشتيم ايران...

دو سال پيش به اصرار آقاى (م)كلينيك ايران رو كنسل كرديم و رفتيم يه كلينيك ديگه مربى جديدت با هزار وعده و هزار اميد بهمون قول داد كه تو رو توى شش ماه ترخيصت ميكنه نميدونم اون موقع چرا نفهميديم كه هيچ كس نميتونه آينده رو پيش بينى كنه و ذره اى شك نكرديم كه همه اين حرف ها به خاطر پوله... آخه مربى جديدت گفته بود كه بايد هر روز دو تايمه كلاس داشته باشى  ما هم به اين اميد كه بعد از شش ماه تو ترخيص ميشى هر چيزى كه ميگفت رو قبول كرديم هر روز كلاس رفتن جداى از هزينه سنگينش روحيه همون رو داغون كرده بود همش خسته بودى، از اشتها افتاده بودى، وقتى براى بازى كردن و بچگى نداشتى ،بهونه گير شده بودى،بگذريم از اين كه مربيت خيل...
13 آذر 1393

جواب امتحان بابايى اومد

هورررررررررررا بلاخره جواب امتحان بابايى اومد امروز بعد حدود يه ماه از امتحان بابايى جوابش اومد و بابايى شما از اين به بعد با حكم معاونت ميره شعبه حدود هفت سال پيش بابايى تونست وارد بانك پاسارگاد بشه  و بعد چهار سال تونست حكم ارشدى رو بگيره حالا هم بعد از اين امتحان سخت امروز  حكم معاونتش رو گرفت رسول عزيزم بهت تبريك ميگم     چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو ! « دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس ! &la...
4 آذر 1393

داروخانه خداوند

        هویج   حلقه شده شبیه چشم انسان است. مردمک و عنبیه و خط نوری که به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد. تحقیقات نشان میدهد که مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در عملکرد چشم میشود. وقتی  گوجه فرنگی  رو از وسط دو نیم میکنید چهار تا خونه میبینید که قرمزه و دقیقا مثل قلب هستش که اون هم قرمزه و چهار تا بخش مجزا داره . تحقیقات نشون داده که گوجه فرنگی خون رو تصفیه میکنه . حبه های انگور  روی خوشه شبیه قلب هستش و هر دونه اون شبیه سلولهای خونی. امروزه تحقیقات نشون داده که ...
1 آذر 1393

مامان جون مهربون...

مامان جونت(مامان مامانى)هر سال زمستون برات كلى لباس ميبافه امسال هم با اينكه از سال پيش لباسات مونده بود بازم مامان جونى زحمت كشيد و برات لباس هاى جديد بافت عزيزم اين از همه بيشتر بهت مياد اينم يكى ديگه اين كلاه ها هم مثل همن ولى رنگاشون فرق ميكنه   قربون دستاى هنرمند مامان جونت بشم كه اين همه ما رو دوست داره و برامون زحمت ميكشه ايشاله كه هميشه سايه ى مهربونش بالاى سرمون و دعاى خيرش دنبالمون باشه ...
28 آبان 1393

من خدايى دارم...

  حال  خوبی ست…. گلــ ــی را دیدن ونچیدن از باغ قامت گـــ ــــل نشکستن زیباست و رها بودن آواز قناری در باغ عطر گــ ــــل را تنها… در تن زنده ی هر باغچه ای بوییدن حال خوبی ست … نسوزاندن دل رسم دلدادگی و دلداری قدر این موهبت عشـــ ♥ ـــق بجا آوردن عشــق معشوق طلب کردن و عاشـــــق ماندن حال خوبی ست خـدا را دیدن! پشت راز گــ ـــل سرخ در پس بغض گره خورده ی ابــــر سمت آرامش رودی جاری خواندن نامه ی زیبای خدا برتن سوره سروی سر سبز حال خوبی ست…. شنیدن با عشــ ♥ ـــق درک معنای سکوتـــــ...
20 آبان 1393

گشت و گذار در باغ وحش

جمعه با بابايى تصميم گرفتيم كه تو رو ببريم باغ وحش براى همين ناهار رو كه خورديم از خونه در اومديم تو هم كه وقتى فهميدى حسابى ذوق كردى ...... آخه خيلى وقت بود كه باغ وحش نرفته بوديم چون كه مامانى اصلا باغ وحش رو دوست نداره...... از ديدن حيوناى بى گناهى كه به خاطر تفريح ما توى يه قفس تنگ و نامناسب زندونى شدن حالم بد ميشه كاشكى حالا كه ميخوان از حيونا نگهدارى كنن توى يه شرايطى نگهشون دارن كه راحت باشن بتونن زندگى كنن.... واى كه بعضى از ما آدما به خودمون اجازه ميديم كه چه كارا كنيم....   حالا بريم سراغ عكساى شما گل پسر كه حسابى از ديدن حيوناى ناز كيف ميكردى اين ميمونه خيلى با مزه بود براى جلب توجه...
18 آبان 1393

پارسا در عزادارى امام حسين(ع)

محرم امسال هم تموم شد ده روز عزادارى ، سينه زنى، نوحه خونى..... بعضى ها از ته دل بعضى ها به ظاهر ، بعضى ها از سر بيكارى بعضى ها از سر ناچارى،بعضى ها حاجت روا خيلى ها هنوز منتظر امسال هم گذشت و ما هنوز منتظريم ،منتظر و اميدوار.... همه ى آرزوم اينه كه تو سال بعد بتونى........ هنوز هم كه محرم شروع ميشه ياد اون شب و اون خواب مى افتم ،خوابى كه چند روز قبل از به دنيا اومدن تو ديدم..... مامان جونت(مامان بابايى)مثل هر سال تو دهه محرم مراسم روضه خونى داشت تو اون موقع توى دل مامانى بودى ولى كم مونده بود تا بياى پيشم چند روز آخر روضه مامان جونت گهواره حضرت على اصغر (ع) رو كه براى هييت سر كوچمون بود اورده بود خونه  تا روضه حض...
14 آبان 1393

امتحان بابايى

هفته بعد بابايى يه امتحان خيلى خيلى مهم داره كه بايد خودشو حسابى آماده كنه ا لان نزديك دو هفتس كه شروع كرده به خوندن ،اما براى ما يه كمى سخت شده ...... چون كه بابايى عادت داره موقع كتاب خونده راه بره ما رو دوچار مشكل كرده..... شباى كه ما خونه هستيم از ساعت هفت به بعد ميايم توى اتاق خواب تا بابايى بتونه با تمركز بيشترى كتاباشو بخونه ،اما تو خيلى تو اتاق حوصلت سر ميره هم دلت ميخواد پيش بابايى باشى هم از اينكه مجبورى چن ساعت تو اتاق بمونى كلافه ميشى اما چاره اى نداريم بايد تا هفته بعد صبر كنيم تا بابايى موفق بشه .... البته به ما هم كم خوش نگذشته ها اين چن وقته همش به گردش بوديم ،خونه مامان جونا،خونه خاله اينا،شما هم واسه خودت كي...
24 مهر 1393