پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
مامان پريسامامان پريسا، تا این لحظه: 35 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
بابا رسولبابا رسول، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

پارسا دردونه ی مامان و بابایی

پارسا دردونه ی مامان و بابا


 

خداونخداوندا!!

 

 

به عشق حضور تو صبر ميكنم

 

 

صبر!!

 

 

شايد آن روى ورق ديدنى تر باشد...

 

 

 

خدايا شكرت تر باشد...  

 

 

خدایـــــــــــ

 

زادروز شكفتنت مبارك

هفت سال گذشت... هفت بهار،هفت تابستان،هفت پاييز و هفت زمستان... روزاى خوب ، روزاى بد... خنده ، گريه... اميدوارى ، نگرانى... پيشرفت ، آهسته آهسته... چه روزهايى بود ، روز اول ،ديدن تو ، لمس تو ، به آغوش كشيدنت، چشمانت،  انگشتاى كوچولوت ،لبخندت... چه حس زيبايىست حس  مادر  شدن،بزرگ شدن...   مادر شدن ، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند برای من بود.تواین مسیر گاهی ناشکری کردم وهر از گاه شکری گاهى نا اميد و بيشتر اميدوار... اميدوارم ،دلم روشنه،ميخوام كه دلم روشن باشه،به هر نشونه اى دل ميبندم  منتظر خبراى خوبم ، اتفاقاى خوب،نميخوام لحظه اى نا اميد باشم ...
4 بهمن 1394

مسافرت اصفهان

آخراى مهر ماه بود كه تصميم گرفتيم بريم مسافرت ،اولش دلمون ميخواست بريم مشهد پابوس امام رضا ولى چون كه بابايى نتونسته بود جا رزرو كنه تصميممون عوض شد  گزينه بعدى شمال بود ولى اونم بخاطر همون مشكل قبلى كنسل شد  بلاخره سومين انتخاب شد اصفهان كه بابايى تونست از مهمان سراى بانك يه آپارتمان بگيره  فك كنم بيستم مهر بود كه سه تايى راهى شديم ،نزديكاى بعد از ظهر بود كه رسيديم روز اول رفتيم پل خواجو كه پر بود از مردم مهربون و خون گرم اصفهان كه يه همنشينى خيلى قشنگى زير پل داشتن  اونايى كه صداى خوبى داشتن آواز ميخوندن ،بيشتر سنتى كه تو اون فضا واقعا انتخاب خوبى بود  بعضى ها هم ميومدن و چي...
30 دی 1394

عروسى عمو ونامزدى عمه

از اتفاقاى خوب و قشنگ اين چن ماهه ازدواج و جشن عروسى محسن عمو و زهرا زن عمو بود و نامزدى بهناز عمه كه ايشاله همشون خوشبخت بشن اين عكس مال عروسى محسن عمو ست   بهتريناى من عاشق هر دوتونم   ...
6 دی 1394

عمل پاهات

يه ماه از اسباب كشيمون نگذشته بود كه دوباره برديمت پيش دكتر ارتوپدت ،چن وقتى بود كه پاهات خيلى سفت شده بود ،تو كلاس خيلى اذيت ميشدى ،كاردرمانت ميگفت كه نميتونه بيشتر از اين روى پاهات فشار بياره ،بوتاكس آخرى كه زده بوديم اصلا تاثيرى نداشت چاره ديگه اى نداشتيم برديمت پيش دكتر ضرابى  بعد از معاينه كردن پاهات اونم تشخيصش عمل تاندوم بود و براى روز ٢٧ خرداد توى بيمارستان عرفان وقت داد ... خدا ميدونه چه دل آشوبه اى داشتم  نگران عمل كردنت ،نگران وضعيت بعدش ،چطور دردشو ميخواى تحمل كنى ،بايد نزديك يك ماه و نيم هر دوتا پاهات توى گچ باشن ، چطور ميخواى با گچ پاهات كنار بياى ،وقتى كه شبا اسپيلنتاتو پات ميكردم نهايتش...
6 دی 1394

خونه جديدمون

سلاااااااااام بلاخره بعد مدتها برگشتيم  دلمون خيلى واسه اينجا و دوستاى گلمون تنگ شده بود  ولى چون كه نت نداشتيم كلى از اينجا و دوست جونيامون دور شديم  الانم كه اومديم نتمون خيلى خوب نيست ولى از قديم گفتن كاچى به از هيچى راستش ما آخراى ارديبهشت خونمون رو عوض كرديم و اومديم خونه جديدمون  خونه قبليمون هم خيلى خوب و قشنگ و دنج بود و ما كلى خاطرهاى قشنگ ازش داريم ولى خوب يه كم كوچيك بود و بابايى همه تلاششو كرد تا واسمون يه خونه بهتر بخره تا شما گل پسرى راحتر باشى  خونه جديدمون  خيلى قشنگه ،هم بزرگتره ، هم دل باز تره  شما هم تا ميتونين شيطونى ميكنين ...
6 دی 1394

اين چن وقت كه نبوديم

اين چن وقت چون كه رفتيم خونه جديدمون و هنوز نت مون وصل نشده نميتونم بيام اينجا  حسابى دلم واسه اينجا و دوستاى نازمون تنگ شده بود الانم توى كلاس خانوم رحيمى هستيم و شما دارى تمريناتو انجام ميدى  بعدا ميامو مفصل درباره همه ى اتفاقاى قشنگ اين مدت برات مينويسم عاشقتم گل پسرم
3 شهريور 1394

دندونت اوفتاد😘😘😘

چن روز پيش دندون جلويت لق شده بود، ما هم منتظر بوديم تا خودش بيوفته ،يه روز كه رفته بوديم پيش خانوم رحيمى ،خانوم رحيمى بهم گفت كه دندونت از پشت داره درمياد چون كه جا نداره حتما ببريمت دندون پزشكى تا دندونتى جلوت رو بكشن تا جا واسه دندوناى جديدت باز شه خيلى ميترسيدم كه ببرمت دندون پزشكى ،ميدونستم كه تو هم خيلى ميترسى  😦😦😦😦😦 روزى كه برات وقت گرفته بودم كه ببريمت دندون پزشكى داشتم دندوناتو مسواك ميزدم كه ديدم دندونت خييييييييلى لقه يه كم كه بهش دست زدم ديدم كه داره ميفته ،يه كم كه باهاش بازى كردم اوليش اوفتاد ،با اينكه يه كوچولو خون اومد اصلا نترسيدى ،من بيشتر از تو ترسيدم ولى سعى كرديم كه دوميشم در بياريم كه اون هم خيلى سر...
22 ارديبهشت 1394

دستانت...

  ‫دستانت را به من بده هزار راه نرفته است که با هم نرفته‌ایم هزار حرف نزده است که با هم نزده‌ایم هزار لحظه و آغوش و کلام است که، با هم سکوت نکرده‌ایم دستانت را به من بده این زندگی پر از بالا و پایین است می‌دانم، بدون هم کم می‌آوریم دستانت را به من بده من، این زندگی را هزار بار زندگی کرده‌ام ...
21 ارديبهشت 1394

پدرم،نيستى تا بگويم روزت مبارك

  پدر  قلبم به درد آمد  وقتی دیدم همه برای پدرشان هدیه میخرند اما تو نیستی و من  پدر  ندارم. آرزویم این است که باز کنارت بنشینم,به صورت مهربانت خیره شوم و تو برایم حرف بزنی اما خواسته ایست محال و آرزویی عبث. می دانی هر شب میخوابم به امید اینکه مگر در خواب ببینمت. نازنینم! جای تو همچون تاجی بر سرم بود,بخدا هرگز گمان نمیکردم جای تو زیر خاک باشد,چه فاصله ی طولانی بین ماست.... پدر  به اندازه ی  وسعت  تمامی  دریاها دلم برایت تنگ شده..چقدر دوری از من.....! آه!! پدر  اگر در کنارم بودی,برایت بهترین هدیه را میخریدم تو مرا در آغوش گرمت میگرف...
13 ارديبهشت 1394