پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
مامان پريسامامان پريسا، تا این لحظه: 35 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
بابا رسولبابا رسول، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

پارسا دردونه ی مامان و بابایی

عمل پاهات

1394/10/6 17:44
409 بازدید
اشتراک گذاری

يه ماه از اسباب كشيمون نگذشته بود كه دوباره برديمت پيش دكتر ارتوپدت ،چن وقتى بود كه پاهات خيلى سفت شده بود ،تو كلاس خيلى اذيت ميشدى ،كاردرمانت ميگفت كه نميتونه بيشتر از اين روى پاهات فشار بياره ،بوتاكس آخرى كه زده بوديم اصلا تاثيرى نداشت چاره ديگه اى نداشتيم برديمت پيش دكتر ضرابى 

بعد از معاينه كردن پاهات اونم تشخيصش عمل تاندوم بود و براى روز ٢٧ خرداد توى بيمارستان عرفان وقت داد ...

خدا ميدونه چه دل آشوبه اى داشتم 

نگران عمل كردنت ،نگران وضعيت بعدش ،چطور دردشو ميخواى تحمل كنى ،بايد نزديك يك ماه و نيم هر دوتا پاهات توى گچ باشن ،

چطور ميخواى با گچ پاهات كنار بياى ،وقتى كه شبا اسپيلنتاتو پات ميكردم نهايتش دو ساعت ميزاشتى پات بمونه بعدش تا باز نميكردم نميخوابيدى حالا چطور يه ماهو نيم گچ تو پات ميخواد باشه ،با همه ى اين سختى ها كمكى به راه رفتنت ميكنه يا نه...

تا روز عملت مدام اين فكرا تو سرم بود همش خودم رو دلدارى ميدادم كه همه چى خوب پيش ميره همه چى درست ميشه ، به صلاحته ،ولى كيه كه از دل يه مادر خبر نداشته باشه...

بابايي بيشتر از من نگران بود ولى به خاطر من بروى خودش نمياورد 

شب قبل از عملت تا صب نخوابيدم پيش خودم خوابوندمت چه قدر آروم خوابيده بودى دلم آتيش ميگرفت براى معصوميتت 

خدايا همه بچه هاى مريض رو خوب كن...

صبح زود راهى بيمارستان شديم هر دوتا مامان جونا هم باهامون بودن تا تنها نباشيم توى لابى نشسته بوديم تا بابايى كاراى پذيرشتو انجام بده كه ديدم عمه با شوهر عمه اومدن بيمارستان 

با اين كه راضى به زحمتشون نبودم ولى انگار با بودنشون دل گرمتر شدم 

كاراى پذيرش كه انجام شد برديمت اتاق خودت ،با همه پرستارا دوست شده بودى و اصلا نميترسيدى فقط موقع وصل كردن آنژيوكت يه كم دردت اومد 

نزديكاى ساعت يازده بود كه آمادت كردن براى اتاق عمل ،لباساتو عوض كردن و برديمت سمت اتاق عمل تا ورودى اتاق باهات بودم هم من هم بابايى ولى از اونجا به بعد ديگه نزاشتن باهات بيام و بيرونمون كردن ،تو با پرستارا مشغول بازى و حرف زدن بودى و اصلا نديدى كه ما رفتيم ،

از اتاق كه اومدم بيرون ديگه نتونستم جلوى خودم رو بگيرم اشك چشمم دست خودم نبود ،انگار يكى گلوم رو داشت فشار ميداد ،همش تو جلوى چشمم بودى اصلا صداى بابايي رو صداى مامان جون و عمه رو نميشنيدم فقط سرم رو تو دستام گرفته بودم و گريه ميكردم

قربونت بشم آخه تن تو خيلى ضعيفه چطور تحمل تيغ جراحى رو داشته باشه ،تو خيلى كوچيكى واسه اين دردا...

عملت نزديك يك ساعت طول كشيد يه ساعتم تو ريكاورى موندى تا بهوش بياى اين دو ساعت طولانيترين دو ساعت عمرم بود تا تو رو اوردن بيرون 

قربونت بشم هنوز خوب بهوش نيومده بودى ،هر دوتا پات تو گچ بود توى خواب و بيدارى صدام ميكردى 

نزديك دو ساعت كشيد كه كاملا بيدار بشى ،دكترت خيلى راضى بود از وضعيتت و همون روز مرخصت كردن و اومديم خونه 

عموها دايى ها خاله عمه همشون مرتب زنگ ميزدن و حالت رو ميپرسيدن وقى فهميدن اومديم خونه همشون اومدن تا ببيننت 

همه دلواپسيم براى شب بود كه ميتونى با گچ بخوابى يا نه كه خدا رو شكر خيلى زود باهاش كنار اومدى و بهونه گيرى نكردى ...

يه هفته بعد از عملت دوباره كلاساتو ادامه داديم و يه ماهو نيم بعد هم پاهاتو باز كرديم 

پاهات خيلى نرم شدن كلاسات مرتبا ادامه دارن ولى هنوز مستقل نميتونى بايستى ،آقاى اسدى ميگه بيشتر لجبازى ميكنى و همكارى نميكنى وگرنه اندام ايستادن رو دارى 

البته بهتم حق ميدم تو هم خسته شدى از اين همه كلاس و كار درمانى ودكتر و ...

اين جا تازه پذيرش شدى و آنژيوكتت رو بستن

قربونت بشم كه با خندهاى قشنگت به ما انرژى ميدادى

لباست رو عوض كردن و آمادت كردن براى عمل

مشغول بازى كردن با عروسك

الهى دورت بگردم تازه از اتاق عمل برگشتى

انقدربخاطر آنژيوكتت بيقرارى كردى كه پرستارا اومدن برات بازش كردن بعدش راحت خوابيدى

 

پسندها (1)

نظرات (2)

aylar
6 دی 94 19:40
سلام خوشحال میشم به من هم سر بزنید و در کانال تلگرام و پیج اینستاگرامم عضو بشید فعالیتم در زمینه ی طراحی تم تولد،بروشور،تقویم و... برای کودکان و بزرگسالان هست در ضمن ارتباط از طریق وبلاگم هم امکان پذیره channel: @aylardesign موفق باشید