پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
مامان پريسامامان پريسا، تا این لحظه: 35 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
بابا رسولبابا رسول، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

پارسا دردونه ی مامان و بابایی

تولدت مبارك عزيزم

پسرم تمام زندگي من، دلم ميخواهد ساعتها بنشينم و تماشايت كنم، نه سير مي شوم و نه خسته وقتي دستهايت را مي گيرم و در چشمانت زل ميزنم و مي گويم دوست دارم دوست دارم دوست دارم و تو با لحن كودكانه ات مي گويي دوست دارم، گويي همه جهان مي ايستد و من و تو در قاب زندگي پررنگ تر مي شويم تولدت مبارك عزيزم   صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدت مبارک عشقم     این دوست داشتن است اين همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پو...
5 بهمن 1393

روز شمار تولد ٦ سالگى

سلام مامانى  هميشه فكر ميكردم اگه به اين سن برسي و نتونى راه برى چه حالى ميشم ،حتما سكته ميكنم ،دق ميكنم ،ميميرم اگه  نتونى آماده مدرسه رفتن بشى.... هر سال به خودم اميد ميدم كه حتما تا تولدش ميتونه ،راه ميره، بدو بدو ميكنه... اما هر سال اين اميد موكول ميشه به سال بعد... بابايى امسال بهم قول داده بود كه تا تولدت خوب ميشى ،اما انگار امسال هم خبرى نيست... هميشه نزديك بهمن  كه ميشه غم عالم رو دلم سنگينى ميكنه ... از زمين و زمان شاكى ميشم، غصه ميخورم، دلتنگ ميشم،نگران ميشم،ميرم به گذشته،از آيند فرار ميكنم... ولى امسال .... نميدونم زدم به بى خيالى يا اينكه صبرم زياد شده يا چي...
16 دی 1393

اين چن وقت...

سلام گل پسر مامانى اين چن وقته اتفاقاى قشنگى اوفتاده  يكيش كه خبر برگشتمون پيش آقاى اسدى بود كه تو پست قبلى گفته بودم ديروز رفتيم پيش خانوم شوقى(مربى آموزشى دو سال پيشت) خدا رو شكر از وضعيتت خيلى راضى بود و گفت كه واقعا تغيير كردى خيلى خوشحالم از اين بابت خبر بعدى اينكه شما يه چن هفته اى ميشه كه ميرى مهد كودك راستش دو سال پيش هم يه بار گذاشتمت مهد ،ولى به خاطر كلاساى زيادت وقت نكرديم ادامه بديم  ولى دوباره به خاطر اينكه خيلى حوصله ات سر ميره يه روز در ميون ميرى البته به مربى هاى مهدت گفتم كه فقط باهات بازى كنن نميخوام كه اونجا هم تحت آموزش باشى تا از ياد گرفت...
17 آذر 1393

دوباره برگشتيم ايران...

دو سال پيش به اصرار آقاى (م)كلينيك ايران رو كنسل كرديم و رفتيم يه كلينيك ديگه مربى جديدت با هزار وعده و هزار اميد بهمون قول داد كه تو رو توى شش ماه ترخيصت ميكنه نميدونم اون موقع چرا نفهميديم كه هيچ كس نميتونه آينده رو پيش بينى كنه و ذره اى شك نكرديم كه همه اين حرف ها به خاطر پوله... آخه مربى جديدت گفته بود كه بايد هر روز دو تايمه كلاس داشته باشى  ما هم به اين اميد كه بعد از شش ماه تو ترخيص ميشى هر چيزى كه ميگفت رو قبول كرديم هر روز كلاس رفتن جداى از هزينه سنگينش روحيه همون رو داغون كرده بود همش خسته بودى، از اشتها افتاده بودى، وقتى براى بازى كردن و بچگى نداشتى ،بهونه گير شده بودى،بگذريم از اين كه مربيت خيل...
13 آذر 1393

جواب امتحان بابايى اومد

هورررررررررررا بلاخره جواب امتحان بابايى اومد امروز بعد حدود يه ماه از امتحان بابايى جوابش اومد و بابايى شما از اين به بعد با حكم معاونت ميره شعبه حدود هفت سال پيش بابايى تونست وارد بانك پاسارگاد بشه  و بعد چهار سال تونست حكم ارشدى رو بگيره حالا هم بعد از اين امتحان سخت امروز  حكم معاونتش رو گرفت رسول عزيزم بهت تبريك ميگم     چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو ! « دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس ! &la...
4 آذر 1393

داروخانه خداوند

        هویج   حلقه شده شبیه چشم انسان است. مردمک و عنبیه و خط نوری که به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد. تحقیقات نشان میدهد که مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در عملکرد چشم میشود. وقتی  گوجه فرنگی  رو از وسط دو نیم میکنید چهار تا خونه میبینید که قرمزه و دقیقا مثل قلب هستش که اون هم قرمزه و چهار تا بخش مجزا داره . تحقیقات نشون داده که گوجه فرنگی خون رو تصفیه میکنه . حبه های انگور  روی خوشه شبیه قلب هستش و هر دونه اون شبیه سلولهای خونی. امروزه تحقیقات نشون داده که ...
1 آذر 1393

مامان جون مهربون...

مامان جونت(مامان مامانى)هر سال زمستون برات كلى لباس ميبافه امسال هم با اينكه از سال پيش لباسات مونده بود بازم مامان جونى زحمت كشيد و برات لباس هاى جديد بافت عزيزم اين از همه بيشتر بهت مياد اينم يكى ديگه اين كلاه ها هم مثل همن ولى رنگاشون فرق ميكنه   قربون دستاى هنرمند مامان جونت بشم كه اين همه ما رو دوست داره و برامون زحمت ميكشه ايشاله كه هميشه سايه ى مهربونش بالاى سرمون و دعاى خيرش دنبالمون باشه ...
28 آبان 1393

من خدايى دارم...

  حال  خوبی ست…. گلــ ــی را دیدن ونچیدن از باغ قامت گـــ ــــل نشکستن زیباست و رها بودن آواز قناری در باغ عطر گــ ــــل را تنها… در تن زنده ی هر باغچه ای بوییدن حال خوبی ست … نسوزاندن دل رسم دلدادگی و دلداری قدر این موهبت عشـــ ♥ ـــق بجا آوردن عشــق معشوق طلب کردن و عاشـــــق ماندن حال خوبی ست خـدا را دیدن! پشت راز گــ ـــل سرخ در پس بغض گره خورده ی ابــــر سمت آرامش رودی جاری خواندن نامه ی زیبای خدا برتن سوره سروی سر سبز حال خوبی ست…. شنیدن با عشــ ♥ ـــق درک معنای سکوتـــــ...
20 آبان 1393

گشت و گذار در باغ وحش

جمعه با بابايى تصميم گرفتيم كه تو رو ببريم باغ وحش براى همين ناهار رو كه خورديم از خونه در اومديم تو هم كه وقتى فهميدى حسابى ذوق كردى ...... آخه خيلى وقت بود كه باغ وحش نرفته بوديم چون كه مامانى اصلا باغ وحش رو دوست نداره...... از ديدن حيوناى بى گناهى كه به خاطر تفريح ما توى يه قفس تنگ و نامناسب زندونى شدن حالم بد ميشه كاشكى حالا كه ميخوان از حيونا نگهدارى كنن توى يه شرايطى نگهشون دارن كه راحت باشن بتونن زندگى كنن.... واى كه بعضى از ما آدما به خودمون اجازه ميديم كه چه كارا كنيم....   حالا بريم سراغ عكساى شما گل پسر كه حسابى از ديدن حيوناى ناز كيف ميكردى اين ميمونه خيلى با مزه بود براى جلب توجه...
18 آبان 1393