گشت و گذار در باغ وحش
جمعه با بابايى تصميم گرفتيم كه تو رو ببريم باغ وحش براى همين ناهار رو كه خورديم از خونه در اومديم تو هم كه وقتى فهميدى حسابى ذوق كردى ......
آخه خيلى وقت بود كه باغ وحش نرفته بوديم چون كه مامانى اصلا باغ وحش رو دوست نداره......
از ديدن حيوناى بى گناهى كه به خاطر تفريح ما توى يه قفس تنگ و نامناسب زندونى شدن حالم بد ميشه كاشكى حالا كه ميخوان از حيونا نگهدارى كنن توى يه شرايطى نگهشون دارن كه راحت باشن بتونن زندگى كنن....
واى كه بعضى از ما آدما به خودمون اجازه ميديم كه چه كارا كنيم....
حالا بريم سراغ عكساى شما گل پسر كه حسابى از ديدن حيوناى ناز كيف ميكردى
اين ميمونه خيلى با مزه بود براى جلب توجه بچه ها همه كار ميكرد اينجا هم داشت براى تو شيرين كارى ميكرد
پارسا محو تماشاى اسب هاى پا كوتاه
در حال تماشاى شير
آقا شيره
فك كنم يه كم ترسيدى
مادر به فداى اون خند هات
دوست دارم اما نه به اندازه ى بارون چون يه روز بند مياد
دوست دارم امانه به اندازه ى برف چون يه روز آب ميشه
دوست دارم امانه به اندازه ى گل چون يه روز پژمرده ميشه
دوست دارم اندازه ى يه دنيا چون هيچ وقت تموم نميشه