اين چند وقت كه نبوديم
خيلي وقت بود كه نميتونستم بيام اينجا .....
روزاي سختي رو دارم ميگذرونيم يه مشكل جديد تو زندگيمون پيدا شده....
مهدي(پسر خاله)كوچولو كه الان نزديك سه ماهو نيمشه دوچار يه ويروس شده كه حسابي اذيتش ميكنه نميزاره رشد كنه نميزاره خوب شير بخوره....
پيش خيلي از دكتراي خوب و متخصص هم رفته براش كلي آزمايش و نوار و سيتي اسكن نوشتن كه انجام داديم خدا رو شكر تا حالا جواب هر كدوم از آزمايش هاش هم كه اومده نرمال بوده ولي هنوز يه چن تايي مونده.....
پسر كوچولوي خاله خيلي ضعيف و لاغر شده آخه اين ويروس لعنتي نميزاره كه خوب شير بخوره
عزيز خاله اون روز كه ازت خون ميگرفتن و تو تحمل سوزناي دردناك رو نداشتي و همش گريه ميكردي ميخواستم از غصه بميرم آخه تو خيلي كوچولو و معصومي ....صدايه گريه هات هنوز هم تو گوشمه ميشنيدم كه توي اون گريه هات داري از ما خواهش ميكني كه تو رو از دست سوزن و سرنگ و دكتر نجات بديم ولي ما چاره اي جز نگاه گردن و اشك ريختن نداشتيم .....
تو اون لحظه ها فقط از خداي مهربون ميخواستم كه اين نهايت درد كشيدن تو باشه ديگه درد نكشي هميشه سلامت باشي....
امير مهدي خاله فردا قراره بره پيش يه دكتر ديگه تا اون هم نظرشو در مورد آزمايشا و شيويه درمانت بگه تا درمانت شروع بشه.....